درد دل همسری درد کشیده ولی امیدوار: یک روز بیشتر زنده بمان! +انجام شد

بسم الله الرحمن الرحیم

خواهش میکنیم حتی اگر کمک نمی کنید یک بار این متن را بخوانید.

“نمی دانم این ها را که می نویسم خوب است یا نه. قلم خوبی ندارم اما همه ی نگرانی ام این نیست …

خیلی جوان بودم که با “محسن” آشنا شدم. خودم را دختر تنهایی می دانستم. پدر و مادرم درگیر مشکلاتشان بودند و تقریبا ما بچه ها فراموش شده بودیم. ولی محسن مرد کار بود و از همان روزها روی پای خود ایستاده و امیدوارانه زندگی می کرد. با او ازدواج کردم و به شیرینی اعتمادی که به بودنش پیدا کرده بودم تمام سختی های ریز و درشت زندگی از جمله ورشکستگی اش در بازار را تحمل می کردم. خوب یادم هست که در دشوارترین روزها هیچ کس جز خداوند نداشته ایم تا یاری مان کند.

همسرم هرگز از پا ننشست، حتی پس از ورشکستگی مغازه اش، به زحمت یک وانت جور کرد و به کار حمل و نقل در بازار آهن مشغول شد. با همه ی این دردسرها پسرمان را که تنها فرزند ماست بزرگ کرده ایم و حالا دانشجوست.

درد ما از کجا آغاز شد؟
محسن هم خرج دانشگاه آزاد می دهد و هم جایی بیمه نیست. ناگهان متوجه بیماری تنفسی خود می شود. سرفه های زیاد و درد شدید درناحیه سینه باعث می شود تا قبول کند تا برای معاینه نزد پزشک برود. همسرش می گوید: معاینات پزشکی و آزمایش ها نشان داد محسن دچار بیماری سرطان ریه شده است. اصلا باورمان نمی شد. با این حال باز هم سعی کردیم روی پای خودمان بایستیم اما بعد از مدتی محسن توانایی کارکردن را از دست داد. دکتر هم توصیه کرد که دیگر بازار آهن رفت و آمد نکند والا بیماری اش تشدید می شود.

آغاز خانه نشینی= درآمد خانواده صفر می شود!
با خانه نشینی محسن در آمد خانواده صفر می شود. به خاطر پیشرفت بیماری و مشکلات روزافزون هم هر روز بر هزینه ی درمانش افزوده می شود. نمی دانم چه باید بکنم؟ حتی وانتش را برای هزینه های درمانی فروختیم. امروز من مانده ام با پسر جوانی که به همین زودی ها باید دانشگاه را رها کند و همسر مهربان و فداکاری که دارد از دستم می رود. درد و زجر کشیدن محسن آن قدر است که مستاجری و بقیه مشکلاتمان از یادمان رفته است.

آخرین جملات همسر محسن ج این کلمات است که بریده بریده و با چشمانی اشک بار می گوید: چشم های نگران و ترسان پسرم مرا می لرزاند و تلاشی که همسرم برای پنهان کردن نگرانی ها ، دردها و  غم هایش می کند قلبم را ریش ریش می کند. خدایا من از تنهایی می ترسم. خدایا تنهایم نگذار.

دکترها هم قطع امید کرده اند فقط…
برای اطمینان و اطلاع بیشتر از وضعیت محسن. ج با پزشکان متخصص و معالج وی در بیمارستان مسیح دانشوری تماس گرفتیم.

دکتر خسروی را در بیمارستان پیدا نکردم. از طریق بیمارستان تلفن مطب ایشان را پیدا کردم. وقتی با ایشان صحبت کردیم تازه متوجه شدیم که کار محسن خیلی سخت تر از این حرف هاست. اقای دکتر خسروی می گوید: بله می شناسم. اقای محسن ج…. مریض خود ماست. متاسفانه هیچ یک از شیوه های درمانی ازجمله شیمی درمانی و موارد مشابه برای مداوای ایشان موثر نبوده است و متاسفانه باید بگویم که امیدی نیست.

وقتی از دکتر خسروی می پرسم که خانواده محسن می گویند فرآیند درمانی را پیشنهاد کرده اید که حدود 15 میلیون تومان هزینه دارد می گوید: بله البته وقتی ما با چنین بیمارانی مواجه می شویم وظیفه داریم که همه راهها را به آنها پیشنهاد دهیم. این هم یک راهی است که صرفا مدتی بیشتر باعث زنده ماندن بیمار می شود آن هم اگر جواب بدهد….

از حرف های صریح دکتر خسروی غصه دار می شوم اما باخودم میگویم شاید دکتر اصفهانی نظر دیگری داشته باشد اما ایشان هم همان نظر را تایید کرد: پیشنهاد ما این بود که برای بیشتر زنده ماندن روزی یک قرص tarceva erlotinib 150mg مصرف کنند البته این شیوه هم فقط برای 6 تا 9 ماه جوابگوست. وقتی از دکتر اصفهانی سوال میکنم که هزینه تهیه این قرصها چقدر است می گوید: این قرصها تحت پوشش هیچ بیمه ای نیست و هزینه خرید هر قرص 150 هزار تومان است.

سرانگشتی حساب کردم اگر محسن بخواهد لااقل 9 ماه دیگر کنار همسر و پسرش زنده باشد باید …بگذریم. شما فکر میکنید چقدر می توانید به بیشتر زنده ماندن محسن کمک کنید؟ یک ساعت یا یک روز یا یک هفته یا ….همت کنین!

+++
لینک این مطلب در مجله تپش شماره 20 اسفند 1390
شفاف
جهان
فردا
عصرایران
آتی نیوز

*تذکر مهم*
درصورت عبور کمکها از سقف مورد نیاز، صرف موارد خیر بعدی خواهد شد
بسم الله الرحمن الرحیم

خواهش میکنیم حتی اگر کمک نمی کنید یک بار این متن را بخوانید.

“نمی دانم این ها را که می نویسم خوب است یا نه. قلم خوبی ندارم اما همه ی نگرانی ام این نیست …

خیلی جوان بودم که با “محسن” آشنا شدم. خودم را دختر تنهایی می دانستم. پدر و مادرم درگیر مشکلاتشان بودند و تقریبا ما بچه ها فراموش شده بودیم. ولی محسن مرد کار بود و از همان روزها روی پای خود ایستاده و امیدوارانه زندگی می کرد. با او ازدواج کردم و به شیرینی اعتمادی که به بودنش پیدا کرده بودم تمام سختی های ریز و درشت زندگی از جمله ورشکستگی اش در بازار را تحمل می کردم. خوب یادم هست که در دشوارترین روزها هیچ کس جز خداوند نداشته ایم تا یاری مان کند.

همسرم هرگز از پا ننشست، حتی پس از ورشکستگی مغازه اش، به زحمت یک وانت جور کرد و به کار حمل و نقل در بازار آهن مشغول شد. با همه ی این دردسرها پسرمان را که تنها فرزند ماست بزرگ کرده ایم و حالا دانشجوست.

درد ما از کجا آغاز شد؟
محسن هم خرج دانشگاه آزاد می دهد و هم جایی بیمه نیست. ناگهان متوجه بیماری تنفسی خود می شود. سرفه های زیاد و درد شدید درناحیه سینه باعث می شود تا قبول کند تا برای معاینه نزد پزشک برود. همسرش می گوید: معاینات پزشکی و آزمایش ها نشان داد محسن دچار بیماری سرطان ریه شده است. اصلا باورمان نمی شد. با این حال باز هم سعی کردیم روی پای خودمان بایستیم اما بعد از مدتی محسن توانایی کارکردن را از دست داد. دکتر هم توصیه کرد که دیگر بازار آهن رفت و آمد نکند والا بیماری اش تشدید می شود.

آغاز خانه نشینی= درآمد خانواده صفر می شود!
با خانه نشینی محسن در آمد خانواده صفر می شود. به خاطر پیشرفت بیماری و مشکلات روزافزون هم هر روز بر هزینه ی درمانش افزوده می شود. نمی دانم چه باید بکنم؟ حتی وانتش را برای هزینه های درمانی فروختیم. امروز من مانده ام با پسر جوانی که به همین زودی ها باید دانشگاه را رها کند و همسر مهربان و فداکاری که دارد از دستم می رود. درد و زجر کشیدن محسن آن قدر است که مستاجری و بقیه مشکلاتمان از یادمان رفته است.

آخرین جملات همسر محسن ج این کلمات است که بریده بریده و با چشمانی اشک بار می گوید: چشم های نگران و ترسان پسرم مرا می لرزاند و تلاشی که همسرم برای پنهان کردن نگرانی ها ، دردها و  غم هایش می کند قلبم را ریش ریش می کند. خدایا من از تنهایی می ترسم. خدایا تنهایم نگذار.

دکترها هم قطع امید کرده اند فقط…
برای اطمینان و اطلاع بیشتر از وضعیت محسن. ج با پزشکان متخصص و معالج وی در بیمارستان مسیح دانشوری تماس گرفتیم.

دکتر خسروی را در بیمارستان پیدا نکردم. از طریق بیمارستان تلفن مطب ایشان را پیدا کردم. وقتی با ایشان صحبت کردیم تازه متوجه شدیم که کار محسن خیلی سخت تر از این حرف هاست. اقای دکتر خسروی می گوید: بله می شناسم. اقای محسن ج…. مریض خود ماست. متاسفانه هیچ یک از شیوه های درمانی ازجمله شیمی درمانی و موارد مشابه برای مداوای ایشان موثر نبوده است و متاسفانه باید بگویم که امیدی نیست.

وقتی از دکتر خسروی می پرسم که خانواده محسن می گویند فرآیند درمانی را پیشنهاد کرده اید که حدود 15 میلیون تومان هزینه دارد می گوید: بله البته وقتی ما با چنین بیمارانی مواجه می شویم وظیفه داریم که همه راهها را به آنها پیشنهاد دهیم. این هم یک راهی است که صرفا مدتی بیشتر باعث زنده ماندن بیمار می شود آن هم اگر جواب بدهد….

از حرف های صریح دکتر خسروی غصه دار می شوم اما باخودم میگویم شاید دکتر اصفهانی نظر دیگری داشته باشد اما ایشان هم همان نظر را تایید کرد: پیشنهاد ما این بود که برای بیشتر زنده ماندن روزی یک قرص tarceva erlotinib 150mg مصرف کنند البته این شیوه هم فقط برای 6 تا 9 ماه جوابگوست. وقتی از دکتر اصفهانی سوال میکنم که هزینه تهیه این قرصها چقدر است می گوید: این قرصها تحت پوشش هیچ بیمه ای نیست و هزینه خرید هر قرص 150 هزار تومان است.

سرانگشتی حساب کردم اگر محسن بخواهد لااقل 9 ماه دیگر کنار همسر و پسرش زنده باشد باید …بگذریم. شما فکر میکنید چقدر می توانید به بیشتر زنده ماندن محسن کمک کنید؟ یک ساعت یا یک روز یا یک هفته یا ….همت کنین!

+++
لینک این مطلب در مجله تپش شماره 20 اسفند 1390
شفاف
جهان
فردا
عصرایران
آتی نیوز

*تذکر مهم*
درصورت عبور کمکها از سقف مورد نیاز، صرف موارد خیر بعدی خواهد شد
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *